داستان جزیره گنج
نویسنده:
انید بلیتون
مترجم:
زهرا خواجه امیرلو
امتیاز دهید
از متن کتاب:
«جولیان» سر میز صبحانه پرسید: «مادر امسال تعطیلات تابستان را به کجا می رویم؟»
مادر بدون هیچ پاسخی به پدر نگریست.
پدر گفت: «مگر هنوز چیزی به بچه ها نگفته ای؟»
مادر جواب داد: «نه! بچه ها امسال پدر مجبور است به خاطر کارش به آلمان برود. من هم باید با او بروم.»
«آن» گفت: «یعنی ما نمی توانیم با شما بیائیم؟»
- نه عزیزم این کار خیلی مشکل است. ما باید کسی را پیدا کنیم که در غیاب ما از شما نگهداری کند.
پدر گفت: «نظرت درباره «کوئنتین» و «فانی» چیه؟»
کوئنتین برادر پدر و عموی بچه ها بود. کوئنتین یک دانشمند بود و کتاب می نوشت. محل زندگی آنان خیلی با لندن، جایی که بچه ها زندگی می کردند، فاصله داشت. بچه ها تاکنون فانی، همسر عمویشان را ندیده بودند.
مادر با تعجب پرسید: «کوئنتین؟ ولی او دوست ندارد خانه اش پر از بچه باشد»...
«جولیان» سر میز صبحانه پرسید: «مادر امسال تعطیلات تابستان را به کجا می رویم؟»
مادر بدون هیچ پاسخی به پدر نگریست.
پدر گفت: «مگر هنوز چیزی به بچه ها نگفته ای؟»
مادر جواب داد: «نه! بچه ها امسال پدر مجبور است به خاطر کارش به آلمان برود. من هم باید با او بروم.»
«آن» گفت: «یعنی ما نمی توانیم با شما بیائیم؟»
- نه عزیزم این کار خیلی مشکل است. ما باید کسی را پیدا کنیم که در غیاب ما از شما نگهداری کند.
پدر گفت: «نظرت درباره «کوئنتین» و «فانی» چیه؟»
کوئنتین برادر پدر و عموی بچه ها بود. کوئنتین یک دانشمند بود و کتاب می نوشت. محل زندگی آنان خیلی با لندن، جایی که بچه ها زندگی می کردند، فاصله داشت. بچه ها تاکنون فانی، همسر عمویشان را ندیده بودند.
مادر با تعجب پرسید: «کوئنتین؟ ولی او دوست ندارد خانه اش پر از بچه باشد»...
آپلود شده توسط:
HeadBook
1404/02/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستان جزیره گنج